جودي ابوت |
|
Tuesday, December 31, 2002
٭ How do u do Ms.London? How's the weather? Lovely i assume! ( noticed my accent?) : )
........................................................................................نوشته شده در ساعت 2:16 AM توسط ارادتمند Monday, December 30, 2002
٭
........................................................................................ "For you my friend I wish
نوشته شده در ساعت 9:19 PM توسط ارادتمند Thursday, December 26, 2002
٭
........................................................................................دينگيليه چمدونم که باهاش رو زمين مي شه کشيدش کنده شده بود و من هي سعي مي کردم که ناراحت نشم. بعدش که اومديم چمدانها را بديم که براي چند ساعت برامون نگه دارند دوستم گفت يخ مي زني ها اون کت مشکي ات را در بيار بپوش و من با اينکه سختم بود ولي همونجا روي زمين بازش کردم دوستمم کمک کرد درش را دوباره بستيم که يهو ديدم جا لباسي جا مونده تو دستم! جا لباسي را گذاشتم رو دسته چمدون طوري که نيفته و وقتي که برگشتيم در حالي که سعي مي کردم خونسرديمو حفظ کنم و انرژي بدي را که فکر اينکه چه جوري حالا اين را بکشم دنبالم ايجاد مي کرد تبديل کنم به يک انرژي خوب خنده دار يکهويي تادا! ديدم که اون جا لباسيه جوري به چمدون وصل شده که خيلي خشگل مي شه ازش به عنوان دسته استفاده کرد! : ) and this is the most beautiful way that universe has ever communicated with me. و در اين يک دنيا حکمته و اون يک دنيا حکمت در اين جمله کوچولو جا مي شه که مي گه: << Keep centered and follow your Dharma and it will all happen >> It's all about غوطه ور شدن در اين سمفوني جهاني and going with the flow so it will all happen in the most beautiful way. نوشته شده در ساعت 3:38 PM توسط ارادتمند Saturday, December 21, 2002
٭ Come to my window
........................................................................................Crawl inside, wait by the light of the moon Come to my window I'll be home soon نوشته شده در ساعت 8:29 PM توسط ارادتمند Wednesday, December 18, 2002 ........................................................................................ Monday, December 16, 2002
٭
:Another good one
سنتا جونم، a good old Dean Martin CD would be nice too اگر زحمتي نيست. با يک تلسکوپ با يک صندلي ننويي کوسن دار با اون مبله با يکعالمه کتاب. اصلا نگران نباشيد اگر بازهم چيزي يادم اومد حتما مي نويسم شما اصلا نگران اونش نباشيد واسه سن و سالتون خوب نيست. ,Truly yours
نوشته شده در ساعت 11:56 PM توسط ارادتمند
٭
........................................................................................A pair of fuzzy slippers
آخي it even matches my naghashi! : ) روي singing کليک کنيد به يک تکه خشگل آهنگ مي تونيد گوش کنيد و روي let it snow هم که کليک کنيد برف مي باره! نوشته شده در ساعت 11:39 PM توسط ارادتمند Saturday, December 14, 2002
٭ خبر خبر!
........................................................................................صد و هفتاد و هفتمين شماره سروش نوجوان منتشر شد. در اين شماره مي خوانيد: يک نامه/ يک شام مفصل و کمي ميوه و بابالنگ دراز! باور کنيد راست مي گم! نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط ارادتمند Thursday, December 12, 2002
٭
........................................................................................سنتا جونم امسال براي من يک مبل خال خالي قرمز گنده با سورتمه بيارين لطفا. لطفا از پنجره زير شيرووني بندازينش تو. ممنون. نوشته شده در ساعت 1:18 PM توسط ارادتمند Tuesday, December 10, 2002
٭ الان يادم افتاد که چقدر اون رستوران من را ياد کتاب کيمياگر انداخت ها!
نوشته شده در ساعت 8:57 PM توسط ارادتمند
٭ ج�?س�? ا�?ج�?�? �?ب�?اگ�?�?�?سا�? ش�?ا�? کا�?�?�?ر�?�?ا (�?ث�?ا) با حض�?ر شاد�? ج�?�? �? ب�?د�? ج�?�?�? �? ج�?د�? ج�?�? با خ�?ب�? �? خ�?ش�? �?بز�?�? ب�? �?�?ب بد�?�? گ�? شد�? ج�?د�? �? د�?ستا�? برگزار شد! : ) طب�? �?ع�?�?�? حر�?�?ا�?�?�? ب�? �?ظر Greek �?�? ا�?�?د �? ک�?�? �?�? �?�?س �?�?س کرد�?�? �? ا�?�?د�?ار�? ش�?اسا�?�? �?شد�? باش�?�?! : ) د�?ع�? د�?گ�? �?�?ا�?�? �?اسک بز�?�?�?�? �?د�? ا�?�? ا�?ج�?�? �?ا�? �?خ�?�?! شاد�? ج�?�?�? �?کعا�?�?�? �?�?�?�?�?�? د�?د�?ت �?ث�? �?�?�?ش�? ک�?�? خ�?ب ب�?د �? تاز�? ا�?�?جا �?�? جا�? اسرارآ�?�?زخ�?ب�? ب�?د!!!! آ�?ا�? ب�?د�? از د�?د�? ش�?ا �?�? ک�?�? خ�?شحا�? شد�?�?ا. باز �?�? �?�?�?�?�? از د�?تات�?�? �? �?�?�?�?�? از خدا ب�? خاطر تک�?�?�?�?�?�? �? د�?ستا�? �?ب�?اگ�? �? آ�?�?�? �?�?�?گ آ�? را پد�?د�? �?�?ز�?ا�?�? �?�? �?ا�?د.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 6:56 PM توسط ارادتمند Saturday, December 07, 2002
٭ يک آهنگ بنان گذاشته بودم ولي الان صفحه! را عوض کردم نازنين مريم گذاشتم براتون! واي واي! من يک ورژن ديگه اش را با همين صداي نوري دارم و روزي يک ميليون بار گوش مي دم! انقدرم خوب و طولانيه هر چي باهاش هوار مي زنين هنوز تموم نمي شه و يکم حالت اپرا داره تازه! از کاست شکوفه خاطرات. حالا اينم که گذاشتم خوبه.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:38 AM توسط ارادتمند Friday, December 06, 2002
٭
يکي دوباري که کسي نبود و زورم رسيد که در گرام را باز کنم فکر کنم اين شکلي بود. داشتم فکر مي کردم که کامپيوتر هم خيلي نوستالژيکه. حس غريبي داره، هم گرامافونمه هم پروژکتور هم سروش نوجوان هم پت پستچي. حالا بياين خودم براتون يک آهنگ گرامافوني بگذارم دلتون وا شه! نوشته شده در ساعت 11:54 PM توسط ارادتمند
٭ Scroll down please! There is another "naghashi" added to the other post.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 11:32 PM توسط ارادتمند Thursday, December 05, 2002
٭ آخ که گرامافون و پروژکتور خيلي نوستالژيک و خوبن. پدر بزرگم يک گرامافون داشت که بهش مي گفتن گرام و از اين روسي ها بود که درش چوبي براق بود وپايه داشت و تمام کودکي من صرف تلاش براي باز کردن درش شد! هيچ وقت هم باهاش صفحه اي گوش نداديم از اون بلندگوها هم که گرامافون هاي تو فيلم ها دارند نداشت و بيشتر يک شيء تزييني بود( اي واي انگار هنوز عصبانيم که چرا درش باز نمي شد!) ولي پروژکتور! : ) از صبح اگر شروع مي کرديم که باباجون حوصله مون سر رفته مي شه مثلا پروژکتوري چيزي! معمولا موافقت مي شد. بعد بايد صبر مي کرديم تا هوا تاريک بشه. بعد کلي دعا که خوب بچرخه و خراب نباشه. اونوقت عصر مي شد. اونوقت پدربزرگ احساس آپاراتچي بودن برش مي داشت، پروژکتور را از جا مخفي اش در مي آورد، تميزش مي کرد و اونوقت غيژ غيژ صداي چرخيدن فيلم و چراغ ها خاموش! و اونوقت ما زورو و پينوکيو و فيلم صامت عروسي را روي ديوار آشپزخونه نگاه مي کرديم. جالبيش اينجاست که کل روز ما صرف نقشه کشيدن مي شد واينکه چه جوري بحث "حوصله مون سر رفته نمي شه پروژکتوري چيزي؟" را شروع کنيم که طبيعي به نظربياد و اينکه نوبته کيه بحث را عنوان کنه، در حالي که فيلم ها جمعا مثلا 15 دقيقه طول مي کشيدن!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 3:40 AM توسط ارادتمند Wednesday, December 04, 2002
٭
........................................................................................يادم افتاد که بچه بودم چقدر دلم مي خواست سورتمه داشتم! از اون سورتمه هاي مدل تو کارتونها و صندلي ننويي و نرده چوبي پله که بشه روش سر بخوري! اوه با استخر! نوشته شده در ساعت 12:00 AM توسط ارادتمند Tuesday, December 03, 2002
٭ يوهو يک کادو گرفتم! يک خرس کوچولو که به رنگ اتاقم ( وبلاگم) هم مي خوره! تازه سنتايي هم که اين را آورد به جاي اينکه از قطب با گوزن و سورتمه بياد با اسب از اسپانيا اومده گويا! من تا حالا نمي دانستم که بابا نوئل با سنتا کلاز يکم فرق داره و با اسب از اسپانيا مياد! انقدر دوست دارم برم براي خودم يک لنگه جوراب قرمز بخرم آويزون کنم به بخاري که حد نداره. همه اش هم به خاطر کارتونهاي شبکه دو است که باهاشون بزرگ شديم گويا! : )
........................................................................................![]() نوشته شده در ساعت 11:47 PM توسط ارادتمند Sunday, December 01, 2002
٭ گاهي يک ايميل غير منتظره تنها اتفاق خوب هيجان انگيزيست که اين حوالي رخ مي دهد.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:57 AM توسط ارادتمند
|