جودي ابوت |
|
Thursday, November 28, 2002
٭ هجوم خالي اطراف ، هجوم خالي اطراف
........................................................................................و اين بار کي از اين هجوم خالي اطراف رهانيده خواهيم شد خدا عالم است. نوشته شده در ساعت 8:07 PM توسط ارادتمند Monday, November 25, 2002
٭ الان داشتم فکر مي کردم که اين روند سليقه موسيقيايي من چقدر unpredictable شده ها! حالا فکر مي کنيد فردا چي گوش مي کنم؟ جالب شد! something to look forward to !
نوشته شده در ساعت 7:28 PM توسط ارادتمند
٭ حالا چند شب پيشم دلم کلي هواي آهنگ هاي کريسمسي کرد اونها که آدم را ياد درخت کريسمس با کادوهاي زيرش مي اندازن و اصولا تو مال ها همه اش مي گذارند! زدم راديو يک کانال همه اش داشت آهنگ هاي مدل we wish you a merry christmass we wish you a merry christmass and a happyyyy new year پخش مي کرد کلي چسبيد! کاملا توصيه مي کنم! : )
نوشته شده در ساعت 7:23 PM توسط ارادتمند
٭ از ديشب کلي پيرزن درونم دلش هواي آهنگ هاي گرامافوني کرده بود يکعالمه آهنگ سنتي با اشعار up lifting گوش کردم. کلي اون void را که هر چند وقت يکبار مثل سوراخ فوري پلنگ صورتي سر و کله اش پيدا مي شه را پر کرد. کلي خانه تکوني شدم. کاملا توصيه مي کنم.
نوشته شده در ساعت 7:15 PM توسط ارادتمند
٭ شما هم Holiday season مي شه هي ياد کارتون اسکوروج مي افتين ؟ : )
........................................................................................نوشته شده در ساعت 7:05 PM توسط ارادتمند Wednesday, November 20, 2002
٭ اگر گفتيد "پليور" همون معادل چيه انگليسي است؟ Pull over! تازه کشف کردم! : ) مثلا دختري با پليور قرمز مي شه A girl in a red pull over : ) هي خندم مي گيره مي شنوم مي خوام بگم نه نه نه مادر pull over نه پووليور! : )
نوشته شده در ساعت 12:05 PM توسط ارادتمند
٭ يوهو! قسمت اول هري پاتر را ديدم! آخه اين ها چه جوري اومدن تو کله من ديدن صفحات کتاب را چه جوري تصور کرده بودم؟ حتي زاويه بندي ها دقيقا با تصوري که کتاب القا مي کرد مطابقت داشتند. و اون همه details که رعايت کردند! چقدر بايد هيجان انگيز باشه که آدم پشت صحنه يک فيلم جالب کار کنه. کاشکي رفته بودم يک چيز مربوط به سينما خونده بودم. بايد آدم هاي جالبي باشند!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 11:56 AM توسط ارادتمند Saturday, November 16, 2002
٭
![]() براي اولين بار رفتم توي يک مغازه Pottery Barn for Kids و نزديک بود غش کنم! انگار يکي همه idea هامو شنيده بود و به بهترين وجهي درستشون کرده بود! يادمه دبيرستان که بودم با يکي از بهترين دوستهام نامه نگاري داشتيم چون به قول آقاي جرويس پندلتون هيچي مثل نامه نگاري نبوغ را شعله ور نمي کنه! بعد من يکبار جزو کارهايي که دوست داشتم بلد باشم نوشته بودم نجاري که بتونم يکم furniture هاي خشگل خشگل اختراع کنم! : ) بعد همينجوري که داشتم تو مغازه غش و ضعف مي رفتم يک صندلي خشگل ديدم و نشستم روش و guess what ? تکون تکون خورد! صندلي ننويي بود!!!!! نوشته شده در ساعت 9:49 PM توسط ارادتمند
٭ امروز I did some catching up. نصفه دوم shrek و نصفه اول فيلم هري پاتر و سنگ جادو را ديدم. اين ها موقعي که فيلم ها درومده بودند من را جا گذاشتند و منم از بس مي دانستم که اين ها را خواهم ديد نرفتم سينما تا universe خودش بهم برسونتشون! فکر کنم لج کردم : ) هميشه فکر مي کنم روح جهان انقدر مهربونه و به فکرم است که کتابهايي را که بايد بخونم يا فيلم هايي را که بايد ببينم خودش بهم مي رسونه. البته اين مال وقتهايي است که شفاف باشم و در هارموني با جهان اطراف. And it will all happen in the most beautiful way!
نوشته شده در ساعت 9:33 PM توسط ارادتمند
٭ يکي از بهترين و خوشحال کننده ترين اتفاق هايي که هر چند وقت يکبار منو ميبره تو ابرها وقتهاييست که مي زنم تلويزيون ايروني و استاد قمشه اي is on. ايران چند بار رفتم فرهنگسراي ارسباران تحقيق که چه جوري مي شه تو lecture ها شرکت کرد يک تاريخ دادند که اين روز آزاده. اون روز برادرم را هم يک ساعت زودتر دنبال خودم راه انداختم و از دلشوره اينکه راهمون ندن مردم ولي درها باز شد و تو تمام فرهنگسرا صندلي گذاشته بودند و ما بايد با تلويزيون مي ديديم! : ) Now here comes the good part! بيرون که اومديم من و برادرم همينجوري وايساده بوديم که ديديم آقاي الهي قمشه اي دارند به طرف ما مي آيند با يکعالمه آدم که دنبالش داشتند مي دويدن ولي ما همون جلو بوديم و من سلام کردم و او هم قشنگ مرا ديد لبخند زد و سلامم را پاسخ گفت و من تا خانه روي ابرها راه رفتم! and this happens to be one of the high points of my life!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 9:17 PM توسط ارادتمند Wednesday, November 13, 2002
٭ واي واي اميد که روي هر برگي پا مي گذاريد همچين خش خش صدا بده که کيف کنيد!
نوشته شده در ساعت 3:34 PM توسط ارادتمند
٭ واي واي من تازه اين cd حال من بي توي عصار را دارم مي شنوم! واي واي چقدر خوبه! very uplifting و به به چه شعرهايي! يکم مدل سماع يکمم مدل اون آهنگه بود؟ آب زنيد راه را!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 3:29 PM توسط ارادتمند Monday, November 11, 2002
٭ هي نقاشي ام را درستش مي کنم هي ضربدري ميشه ، هي درستش مي کنم هي ضربدري ميشه! شما تو را خدا حواستون بهش باشه تا اذيت کرد خبرم کنيد!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 3:06 PM توسط ارادتمند Sunday, November 10, 2002 ........................................................................................ Wednesday, November 06, 2002
٭ �?ک �?کر�? ب�? ک�?�? ا�? زد�? �?�?�? �?�?�?ز اجراش �?کرد�?. �?ادت�?�?�? ک�? گ�?ت�? ب�?د�? �?سئ�?�? �?�?�? ا�?�?�? ک�? صبح �?ا ک�? آد�? دار�? �?خ �?�? ز�?�? �?�? ج�?ر�? سر خ�?دش�? گ�?�? ب�?ا�?�? �? از ز�?ر س�? تا پت�? ب�?اد ب�?ر�?�?�? خ�?ب داشت�? �?کر �?�? کرد�? ک�? سش�?ار را ب�?ار�? بگذار�? بغ�? تخت�? بعد صبح ک�? �?شا�? باز شد�? �?�?�? از ترس �?خ زد�? ا�?�? ز�?ر �?ا�?�? شد�? سش�?ار را ر�?ش�? ک�?�? ک�? بش�? �?ث�? کرس�? بعد در حا�? پت�? پ�?�? شد�? ب�?�?د ش�?! : ) �?کر خ�?ب�?�?�? اگر �?�? ترس�?د ک�? دستت�?�? �?�?�?ع ر�?ش�? کرد�? سش�?ار سردش بش�? اص�?ا �?گرا�? �?باش�?د! خ�?�?�? �?ش�?گ از شب �?ب�? �?ک ج�?ت دستکش بگذار�?د ز�?ر با�?شتت�?�?! : ) آخ�? آخ�? i'm so proud of myself! با ا�?�? idea �?ا�?! : )
نوشته شده در ساعت 11:34 AM توسط ارادتمند
٭ خبر خبر
صد و هفتاد و پنجمين شماره سروش نوجوان منتشر شد. در اين شماره مي خوانيد:.... من چون دارم يواش يواش يواش مي خوانم که تموم نشه براي همين هنوز همه اش را نخوندم که به خوبهاش لينک بدم ولي اون گزارش ويژه مهرش انقدر cute و نوستالژيکه! نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط ارادتمند
٭ انقدر دلم مي خواد يک سري از اين کميک ها را کادو بدم به يک بچه مثلا 10-8 ساله بعد همونجا بشينم در حال خوندن اينا نيگاش کنم که نگو!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 11:14 AM توسط ارادتمند
|