جودی آبوت
جودي ابوت





Wednesday, October 30, 2002

٭

?THE WATER LOOKED A LITTLE COLD,EH, TARZAN


٭ حالا شد! وقتي که آخر تابستون و اول پاييز مي شه من گيج مي شم. حسم گيچ مي شه، از طرفي راه مي روم با خودم مي گم عصرهاي داغ تابستون را دلم براشون تنگ مي شه و عصبانيم که تا سال ديگه استخر نمي شه رفت و همزمان يهو اونوقت هوس بارون مي کنم. ولي الان و در اين لحظه اعلام مي کنم که يک ليوان کافي داغ بغل پنجره اي که بيرونش هوا بين سايه دار و ابري بودن و آفتابي بودن گيج گيچ مي زنه حسابي نبوغ را شعله ور مي کنه!


........................................................................................

Tuesday, October 29, 2002

٭ کسي جايي سراغ داره که magic wand تعمير کنند؟ : ) هر چي بيبي دي بابيدي بو مي کنم اين چوب سحر آميز که خريدم کار نمي کنه! فکر مي کنيد که در چند سال ديگه چوب سحر آميز اختراع بشه؟ گوي بلورين رابين هود ( web cam ) که اختراع شد، مداد جادو ( copy& paste technology ) هم که اختراع شد. روان نويس هاي خوشرنگِ تمام نشدني هم که آدم را خوش خط مي کنند (font and text color) هم که اختراع شد. آخ جون همين روزهاست که چوب سحر آميز واقعي هم اختراع بشه! can't wait to own one! : )


........................................................................................

Saturday, October 26, 2002

٭ بيبي دي بابيدي بو! بيبي دي بابيدي بو!
بيبي دي بابيدي بو!
practicing for tonight! : )


........................................................................................

Tuesday, October 22, 2002

٭ " دوستاني بهتر از آب روان.
و خدايي که در اين نزديکي است."


٭ آخيش! نوري نازنين مريم مي خونه و من اومدم يکم به شغل شريف وبلاگنويسي مشغول شم! مثل قديما! کلي بايد گردگيري کنم، پنجره ها را باز کنم هواي تازه بياد تو و گلهاي تازه بگدارم توي گلدون.


٭ من هميشه دلم يک بچه روباه نارنجيِ بزرگ نشو مي خواسته. يکي مثل روباه شازده کوچولو. تا اينکه يک روز سر کلاس پيداش کردم! توي مايکروسافت ورد بود انگار. همون paper clip هست؟ روش رايت کليک کردم بعد بهم option داد اونوفت ديدمش!!! اصلا فکر نکنيد که گربه است چون من با سماجت تمام اصرار مي کنم که همون بچه روباه نارنجي بزرگ نشوي خودمه : ) ديدينش؟ تنها مشکل اين بود که ديگه سر کلاس به جاي debug کردن کار من شده بود قلقلک دادن اين! ( right click-> animate) و هي قربون صدقه اش رفتن! حالا تو کامپيوتر خاته نداريمش ولي همين که مي دانم بچه روباه نارنجيِ بزرگ نشوي من وجود خارجي داره انقدر خوشحال کننده است! : )


........................................................................................

Tuesday, October 15, 2002

٭ مسئله مهم اينه که صبح ها که آدم داره يخ مي زنه چه جوري سر خودشو گول بماله و از زير سه تا پتو بياد بيرون!


٭ امروز ديدم اصغر آقا سر کوچه مون ( همون safe way) انار آورده! يام يام!


٭ "دوستان من کجا هستند؟روزهاشان پرتقالي باد!"


........................................................................................

Monday, October 14, 2002

٭ فوق العاده، فوق العاده! ( با صداي مدل تو فيلم ها بخونيد! )
آخيش! بالاخره ديگه از توي اين گوي بلورين رابين هود، سروش نوجوان هم مي شه خوند! يوهو!
يکبار وقتي که ديگه بزرگ شده بودم! شمال بوديم و برنامه کودک هي اعلام مي کرد: در اين شماره مي خوانيد:...، و مصاحبه اختصاصي با جين وبستر!
منم کلي زنگ زدم تهران و سفارش که بابا تو رو خدا يادت نره ها! مجله بالاخره رسيد و معلوم شد که همون مقدمه مترجم را ازاول کتاب بابا لنگ دراز برداشته بودند و به صورت مصاحبه در آورده بودند! : ) ولي اشکالي نداشت چون ديگه من بودم و دريا بود و دسته گلهاي رزي که چپکي وصل کرده بودم به يک آلاچيق که خشک بشوند و سوغاتي ببرم براي دختر دايي ام. من بودم و يک روز بلند تابستوني که اتفاقا صبح ها هم برنامه کودک بابالنگ دراز پخش مي کرد و بعدش مجله اي که مثل يکعالمه وبلاگ بود!
و من هنوز خيلي قشنگ ماهي يکبار تو خواب ميروم اون روزنامه فروشي تو خيابونمون سروش نوجوان مي خرم!


........................................................................................

Sunday, October 13, 2002

٭
How Judy gets to meet the upper echelon of happiness

پنج دقيقه قبل از اينکه حاضر شم: رفتم online که آدرس بگيرم.
دقيقا وقتي online شدم ياهو صدا زد که خانوم همين الان براتون نامه از شادي جون اومد!
4 دقيقه قبل از اينکه حاضر شم: قرار شد شادي هم بياد مهموني.
3 دقيقه قبل از اينکه حاضر شم: معلوم شد خواهر دوستم دوست صميمي کودکي هاش بوده.
What can i tell you? It is all about serendipity with her
2 دقيقه قبل از اينکه حاضر شم: چه جوري همديگر را بشتاسيم؟ ولي من همه اش فکر مي کنم که مي شناسمت! مطمأن باش بدون نشوني هم همديگر را پيدا مي کنيم!
( ولي خوب دروغ چرا؟ زودي چند تا نشوني رد و بدل کرديم! ) : )
چند ساعت بعد از اينکه حاضر شدم: مهموني شروع!
يکهو طي يک اقدام غير متقربانه مي روم مي شينم.
3 دقيقه بعد از اينکه نشستم داشتم فکر مي کردم که يعني شادي اومده؟
2 دقيقه بعد از اينکه نشستم: يک دختري مياد مثل تو کارتون ها انگار يک بوي شيريني يا ساز جادويي داره مي کشدش دنبالش همه اش داره مياد طرف من ولي حواسش اونطرفه!
من زودي وايميستم! ( بعدش معلوم شد بوي شيريني جادويي نبوده و رنگ موي دوستم بوده که جزو نشوني ها بود! )
30 ثانيه بعد از اينکه ايستادم روبروم ايستاده ولي داره اونور را با دقت مي گرده. بعد ظرف يک ثانيه بعد هزار تا اتفاق مي افته هزار تا حرکت و نگاه و God let it be her که منجر به اين مي شه که ثانيه بعدي ما دو تا هي بالا پايين بپريم! : ) بعد هم به زبان رمزي وبلاگنويس ها حرف بزنيم با اين احساس خوب که انگار ما مأمور سري هستيم و هيچ کس از هويت اصلي مون خبر نداره!
شادي جونم نميدوني چقدر ديدنت خوب بود، چقدر احتياج داشتم که يک friendly face ببينم که موقع خداحافظي بهم بگه دارم ميرم دوچرخه سواري و من را ياد هويت اصلي ام بندازه!




........................................................................................

Thursday, October 10, 2002

٭ تندي تا هنوز هوا باروني نشده بدويد دوچرخه خواهر برادرتون يا بچه همسايه تون را طي يک اقدام غير متقربانه سوار شيد و يکعالمه دور دور بزنيد. باد بر گونه هاتون بوسه خواهد زد و وقتي پياده شين کلي لپ قرمزي شديد! سعي کنيد دوچرخه هه سبد هم داشته باشه و الکي تصور کنيد دارين مي رويد پيک نيک! يا شايدم يک سفر دور دنيا! مي تونيد يک چوب هم برداريد و يک بقچه ببنديد پشتش بگيريد دستتون مثل ماجراجوهاي حرفه اي!


٭ يک دختر کوچولوي ماماني سه ساله ديدم که تازه از بلغارستان اومده بودند. موهاش بور و منگولي بود و يک سارافون سفيد تنش بود و همه اش به جاي راه رفتن يا مي رقصيد يا مثل پروانه بالا پايين مي پريد! خيلي هم بي سرو صدا! يکهو فکر کردم نکنه جايي موزيک داره پخش مي شه ولي من نمي شنوم؟ ولي نخير!
اصلا مگه پروانه ها موقع بالا پايين پريدن دور گلها به موزيک احتياج دارند؟ تازه تو دلمم اسمشو گذاشتم ميشکا! : )


٭ فهميدم چرا نبوغ شعله نمي کشه! حتما مي ترسم پست جديد بنويسم نقاَشي آخر صفحه محو شه و بره تو آرشيو! : ) به همين سادگي! خوب خانوم ها ، آقايون مطمئنيد که اون نقاشي را ديديد؟


........................................................................................

Thursday, October 03, 2002

٭ دوست دارين يک حس عجيبِ خنده دار بهتون دست بده؟ خوب پس خانوم هاي توي خانه آماده؟
مواد لازم: يک عدد کتاب کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان
ابتدا يک کتاب کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان از توي کتاب هاتون پيدا کنيد. دقت کنيد که دست هاتون را با دقت شسته باشيد.
سپس کتاب را با دقت برگردونيد و پشت جلد را بخوانيد! تادا!!! : ) باورتون ميشه رسيديم به گروه هه ؟ بالاتر از گروه د !!! ولي من اصلا باورم نمي شه! يک حس قلقلکي بامزه اي است! : ) راستي اگر يک کتاب کانون دم دستتونه مي شه پشتشو براي من بخونيد که براي خانوم هاي تو خانه نمونه آماده شده اش را بگذاريم اينجا. متشکرم.


٭ به قول همون استادم:
Just sit by the river and it will all happen!
و شديدا به فلسفه اين جمله ايمان دارم.



........................................................................................

Wednesday, October 02, 2002

٭ I love haystacks! اونهايي که با دستگاه به صورت مکعب هاي خشگل يک اندازه روي هم گذاشته شده هستند. آدم دلش مي خواد بره اون بالاي بالا روشون بشينه و در حالي که يک عالمه پروانه و ببيي هاي کوچولو دورش مي گردن طلوع را نگاه کنه. خوب اگه يک شب گرم تابستوني باشه مي شه شب همون بالا موند و ماه و ستاره ها را ديد زد تا دوباره صبحي ديگر و طلوعي ديگر !I wonder اگر بشه آدم خونه اش بالاي يک خرمن طلايي باشه!


٭ کسي وردي، معجوني چيزي بلده که به من ياد بده موهام زودتر بلند شه؟ باز من رفتم سلموني و خانومه بيشتر از اوني که مي خواستم کوتاه کرد. هي مي خوام مثل جو مارچ تو زنان کوچک بزنم زير گريه، هي با خودم مي گم شايد قسمت بوده؟ شايد اينجوري موهام تندتر تندتر بلند شه؟ شايد الانم بلنده و فقط فکر مي کنم زيادي کوتاه کرده؟ اصلا مده! خلاصه کاملاسعي مي کنم حسم دست خودم باشه و اجازه ندم حال خوبم عوض شه : ) ولي شما دستور پخت اون معجون اسرار آميز را که سينه به سينه به شما رسيده و گفته شده که اعجاز مي کنه را که مي فرستيد؟


........................................................................................

Tuesday, October 01, 2002

٭ هوم! باغ مخفي مون گلدون شمعدوني هم داشته باشه؟ با يک حوض گرد گنده خشگل؟ با يک درخت پرين؟ با يک خونه درختي؟ با يکدونه از اون تخت ننويي ها که مي بندن به درخت؟ نسترن و رز رونده چي؟ اوه با يک گرامافون که آهنگهاي گرامافونييه ايراني و فرانسوي بخونه؟ با يک پارچ ليموناد روي ميز! شد مثل حياط خونه اون آقاهه تو اشکها و لبخندها! : ) خوب مي خواهيد يک درياچه هم داشته باشه که ديگه تکميل! اوه با يک قايق پارويي که روزهاي آفتابي کلاه حصيري سرت کني و بري شکار قورباغه! : )


........................................................................................

Home