جودی آبوت
جودي ابوت





Monday, September 30, 2002

٭ دلم يهو از اون شيريني ها خواست که مامان ميشا مي پخت! با مربا ! : )


٭ چه خوبه که هراز چند گاهي کليد در باغ مخفي را آدم هاي نژاد دوست دار يوسف نجار ( يک اصطلاح براي kindred spirits ) پيدا مي کنند و ميان تو باغ مي شينيم يک چاي توي فنجان هاي قرمزمي نوشيم و صحبت مي کنيم. شما هم گذرتون افتاد تشريف بياريد. هواي باغ مخفي هميشه خوبه گلدون روي ميزشم هميشه پر گلهاي تازه است!



٭ آهنگ chiara by Andrea Bocelli. آخ که بايد لحن صداشو بشنوين که چقدر ناز و sincere و با ادب و مهربونه! تازه يکذره هم شبيه اين نقاشي آخريم نيست؟ اصل آهنگ ايتالياييه و اين هم ترجمه انگليسي اش:


I saw her, she was there among the leaves and flowers
I walked towards her
she was reading slowly
She saw me but kept on with her book
Would you mind if I sit here, of course not be my guest

?Could you tell me what you do
?And how old are you
And spring played all around her

?Would you mind if in an instant I fell in love with you and your air of serenity
?But tell me do you come here often
Would you mind but I'd follow you to your door if you'd show me the way
or at least if you're coming tomorrow

We were there like those
who've been there for ages
she spoke, I spoke and evening fell
She showed me her ideas on beauty
I listened, she listened and it got dark

Could you tell me your name
?I'm Chiara, what's yours
And spring played all around us

Would you mind if in an instant I fell in love with you and your air of serenity
?But tell me do you come here often
We were there, she spoke, I spoke

Is it OK but I'd follow you to your door if you show me the way
or at least if you're coming tomorrow
If you're coming tomorrow

But tell me if you're coming tomorrow
If you're coming tomorrow





٭ مثلا از باغچه گل تازه چيدم آوردم گذاشتم تو گلدون ! : )




........................................................................................

Thursday, September 26, 2002

٭


اينها را مثلا از يک باغ مخفي چيدم! از اونها که درش با يک پيچک پوشيده شده و يک کليد قديمي زنگ زده داره و يک گنج هم تو باغچه اش قايم کرديم! از اونها که توش پر گلهاي
خشگل خوش بو و رنگ رنگيه!


٭ مي خوام برم گل بخرم براي وبلاگم دلم وا شه!


٭ آخي آخي، انگار ديروز بود مغازه بازي مي کرديم ها! حالا امروز فقط فرقش اين بود که مغازه اش واقعي بود! : )


........................................................................................

Tuesday, September 24, 2002

٭ ? Food for thought
Have you seen System of a down's latest video? Aerials
?How do you think the video relates to the lyrics
!There has to be a connection, let's figure it out


٭ راديو ترانزيستوري ام کو؟






٭ من هر وقت حس کنم که دنيا يا آدم ها کدر شدن و همه چيز"مبتذل" شده از حالت تعادل و هارموني خارج مي شم بعد مي فهمم که احتمالا دليلش اينه که خودم کدر شدم اونوقت براي گردگيري New Yorker و National Geographic مي گيرم براي خودم مي خوانم , يکعالمه PBS و Travel Channelنگاه مي کنم ، که مثل شبکه چهار بود يا پنج که برنامه هاي فکري و خوب داشت هستند و مهمتر از همه NPR گوش ميدم. انقدر خوبه ، کلي آدم باز شفاف مي شه.


........................................................................................

Wednesday, September 18, 2002

٭

نقاشي ام معلومه؟ نقاشي ام معلومه؟؟ مثلا اينجا يک sidewalk cafe است در ايتاليا!


٭ خانه در خواب نماد ضمير شخص است. بعد ازخواب پريشب که مثل فيلم هاي کاراگاهي و هيجاني بود از دست خودم شاکي بودم که آخه اينم شد خواب؟ اونوقت ديشب يکي از شگفت انگيزترين و فلسفي ترين خوابهاي عمرم را ديدم! : ) I am back يوهو! حالا تا چند روز همين جور analyze اش مي کنم گرچه خيلي واضح برآيند نظريات و جهان بيني ام بود.


........................................................................................

Tuesday, September 17, 2002

٭ به به چه برفي داره مي باره
رو زمين برامون پنبه مي کاره
خونه خيابون مونده زير برف
روز برف بازيه
بچه ها پاشين! : )
آخيش! بالاخره يادم اومد!


........................................................................................

Monday, September 16, 2002

٭ مدرسه هنر و ادبيات، يک کلاس نقاشي که به مدت دوسال هر يکشنبه دوران کودکي و نوجواني من را آغشته مي کرد. تابستون ها توي کلاس که مي نشستي صداي بچه هاي کلاس سازهاي اُرف ميومد که با انواع و اقسام سازهاي عجيب غريب آهنگهاي ثمين باغچه بان را مي خواندند، پائيز هم که مي شد معمولا کلاسمون مي افتاد بالاي کلاس ويولن که هميشه يکي داشت تمرين ويولن مي کرد! تا حالا تمرين ويولن شنيدين؟ : ) ديوانه کننده است! : )

و اونوقت خانم مظفري! خانم مظفري خيلي جدي از تک تک مون مي خواست تعريف کنيم که چه کتابي داريم مي خوانيم ولي ما تو خونه مون هيچي کتاب نداشتيم و من مي مردم از خجالت که نکنه خانم مظفري حالا فکر کنند که من کتاب دوست ندارم؟ اونوقت براي تولدم کتاب کنراد پسرک ساخت کارخانه را بهم کادو داد و وقتي هفته بعدش بهشون گفتم که کتاب را يک سره همه اش را خواندم ديگه همه اش بهم مي گفت يادم بنداز يک کتاب دارم خيلي قشنگه بيارم برات. و هقته هاي بعد من ديوانه اش مي کردم از بس مي پرسيدم خانم مظفري کنابّ را آوردين؟ : ) و بالاخره مي آورد.

پس از سالها خوندن ستون گالري ها در همشهري به اميد پيدا کردن يک سرنخ حالا امروز همينجوري که داشتم تو persiancards.com گشت مي زدم يک نخ ديدم! بعد همينجوري کشيدمش و کشيدمش تا به کي رسيده باشم خوبه؟ به يک گوله بافتني؟ : ) نه نه! به يک خانم نقاشٍ کتابخون مهربون که عادت داشتند سر صبحونه با پسرشون و شوهرشون نوبتي بلند بلند مثلا تام ساير بخوانند! به سايتشون ايميل زدم. دعا کنيد که جواب بدهند. دعا کنيد که وقتي ايميل من را بهش نشان دادند من را يادش بياد.


٭ ........................................................................................


I heard this on PBS that a goal isn't a goal unless it's written down
حالا مي خواهم يک وبلاگ درست کنم و توش همون طور که توي اون برنامه ياد دادند آن کارهايي را که بايد تو زندگي ام انجام بدم بنويسم.
or as they referred to it attach specific goals to my dreams
بعدش هم بايد زمان خاص براي هر goal تعيين کرد. خلاصه کاملا توصيه مي کنم!




٭ پروانه همون گل معلق در هواست! شايدم گل بالدار؟


........................................................................................

Sunday, September 15, 2002

٭ ديروز جلسه انجمن وبلاگنويسان مخوف و بلا در شکم يک نهنگ برگزار شد. از حضار که همه با ماسک بودن با چاي و دلمه پذيرايي شد.بعد شادي جون لباسش صورتي بود! بعد يک گودزيلا هي ميومد يکي از اعضا را مي کشيد مي برد از دهن اين نهنگه بيرون! اونوقت ما دوباره دستشو مي گرفتيم مي کشيديم تو! ولي انقدر خوب بود! مثل خاله بازي بود جوري که عصري که دوستم گفت بيا بريم بيرون نزديک بود بگم آخه مهموني بودم از صبح : ) ولي يادم اومد که نه نه ! انجمن مخفي وبلاگنويسان مخوف اصلا شوخي بردار نيست! حالا شادي جون بازم مي خواد مهموني بگيره! احتمالا دعوتنامه ها از اونها خواهد بود که پس از چند ثانيه خود به خود نابود مي شه! : ) يوهو!!! ولي حتما شادي که تو وبلاگش نوشت تشريف بيارين! اسم رمز بعدا اعلام مي شه!
لغت معني:
نهنگ: کنفرانس ياهو
چاي: (o~
دلمه: -%%
گودزيلا: dc
لباس صورتي: pink font



........................................................................................

Friday, September 13, 2002

٭ راستي در مورد استخر اصلا نگران نباشيد. يک وبلاگنويس محترم اعلام کردند که با کمک تجربه شخصي مطمئن هستند که استخرها از اون مواد ندارن! تکرار مي کنم! تا ساعت 25:61:62 وقت داري که يک ساک اسکناس تا نخورده بفرستي به آدرسي که گفتم وگرنه اون عبارت "وبلاگ نويس محترم" آبي ميشه! : )


........................................................................................

Thursday, September 12, 2002

٭ One of my greatest teachers, a philosopher, always used to say this and i quote

<< Keep centered and follow your Dharma and it will all happen >>




٭ بياين سه بار همه با هم Hibbib Hooray بکشيم! نبوغ ما هم انگار کشف شد! ازKGB تماس گرفتند!
_ Hibbib؟
_Hoorayyyy!
...
: )


........................................................................................

Wednesday, September 11, 2002

٭ از بس عادت مشق نوشتن دارم الان مجبور شدم از خواهر کوچولوم خواهش کنم بياد با هم مشقاي رياضي اش را حل کنيم! : ) البته نقشه با موفقيت زيادي روبرو نشد چونکه سختاشو ول کرد و هر چي گفتم بيا فهميدم چه جوريه گفت خسته ام حالشو ندارم و يکم بزن بزن شد! : ) بعد هم تا گفتم که خوب اينها که تمام شدن يک ساعتم vocabulary کار مي کنيم، باز وحشي شد! : )


٭ اون پيرمرده تو بلفي لي لي پيت که وقتي ازش پرسيدن ماهي قزل آلا چه شکليه با يک چوب رو زمين شکلش را کشيد اسمش چي بود؟ اگرگفتين؟


........................................................................................

Tuesday, September 10, 2002

٭ Thanks God for seedless watermelons! کاملا مطمئنم که يکي ازدعاهام اِين بوده که هندونه بي هسته اختراع بشه! حالا هميشه به هر قاچ هندونه صورتي خشگل به چشم يک آرزوي برآورده شده نگاه مي کنم و همين makes them hundred times sweeter !


........................................................................................

Sunday, September 08, 2002

٭ شما هم بچه بودين دوست داشتين يک صندليه ننويي داشتين؟


........................................................................................

Saturday, September 07, 2002

٭ بعضي شب ها که آسمان پر از ستاره است و حوصله ام سر رفته آرزو مي کنم که يک ژوپيه ژوپيا لا لا لا لا، لا لا لا بياد از پنجره اتاقم تو آنوقت يک بادکنک طلايي گنده بده دستم بريم يک گشتي تو ستاره ها بزنيم! مي دانم بالاخره يک تلسکوپ مي خرم. يک روزی بعد از ظهر وقتي که پولدار بودم احتمالا...


........................................................................................

Friday, September 06, 2002

٭

Spring semester and i
به من بگين که نقاشي ام نازه! که سبک خودم را دارم پيدا مي کنم مثلا، که چقدر قشنگه! اما راستش را بگين ها! مدل شل جون: )


٭ داشتم فکر مي کردم که اصلا کي گفته که "آره مادر تو آمريکا تو آب استخرهاشون يک موادی مي ريزند که اگه بچه ای بي تربيتي کرد آژير مي کشه!" يا مثلا دورش آبي مي شه و آبروش جلو همه ميره! : ) پس کوش؟ شما ديدين تا حالا؟ آخه جون من اين ها را از کجا در مي آوردند؟ نمي دانيد چقدر نزديک بود که يک بچه تخس را گير بيارم و بهش طبق يک عمليات مخفيانه مثلا يک پولي بدم که واقعا يک آزمايشاتي انجام بده که ديگه با خيال راحت بيام اينجا راجع به اش بنويسم!!!


........................................................................................

Thursday, September 05, 2002

٭ خوب آخه تابستون بدون شمال رفتن هم تابستونه؟بدون اينکه با دخترداييت بشيني ليست چِيزهايي که بايد ببرين بنويسيد؟ بدون سطل و بيل پلاستيکي؟ بدون کايت، بدون شن بازي، بدون شکار قورباغه، بدون اينکه هي دعا کني که فردا اون پرچم تو ساحل سفيد باشه که بتوني بري شنا؟ بدون اينکه يک ليوان روغن زيتون بي بو را با آب گوجه فرنگي و آبليمو قاطي کني و روغن آفتاب اختراع کنيد؟ بدون اينکه يک روز تمام صدف و حلزون جمع کنيد و گردنبند سرخپوستي درست کني و گل خشک کني؟ بدون اينکه شب يکعالمه پتو پهن کنيد و در حالي که زير ملافه هاي خنک و باد پنکه سقفي دراز کشيدين بابابزرگت داستانهاي خنده دار تعريف کنه و از4تاتون قول بگيره که فردا باهاش صبح زود زود بيدارشيد که طلوع را ببينيد؟


........................................................................................

Wednesday, September 04, 2002

٭ يوهو! بالاخره نقاشي من هم از تلويزيون پخش شد! ( کي گفته monitor شبيه تلويزِيون نيست؟)


٭ آنقدر شادی تا به شما نشاط بدهد
آنقدر حرکت تا شما را تقويت کند
آنقدر اندوه تا حالت انساني به شما بدهد
آنقدر اميد تا شما را خوشحال کند
آنقدر شکست تا شما را متواضع کند
آنقدرموفقيت تا شما را مشتاق تر کند
آنقدردوست که به شما آرامش دهد
آنقدر ثروت تا احتياجات شما را برآورد
آنقدر شور و شوق که آينده نگر باشيد
آنقدر ايمان تا افسردگي را بر طرف کند
آنقدر تصميم تا هر روز را بهتر از ديروز گرداند



........................................................................................

Tuesday, September 03, 2002

٭ وقتي پای اينترنتم نمي دانم چرا حس مي کنم بالای يک قلعه يا مثلا برج يا فانوس دريايي نشستم و دارم با مثلا قايق ها يا جاسوس ها ارتباط راديوِيي برقرار مي کنم! يادمه يک تابستان يکدونه از اين تلويزيون کوچولو سياه سفيد ها که کانال عوض کنش پيچي بود گرفته بوديم بعد يک بار در حال چرخوندن اون پيچه خط رو خط شد بيسيم پليس را گرفت!! بعد ما انقدر تو گوش تلويزيونه پيغام های پليسي فرستاديم که پليسه پيغام فرستاد: " گيرندتونو قطع کنيد!" : ) انقدر کيف داشت! ديگه ما تا آخر تابستون انقدر با اين espionage بازيمون پز داديم که نگو! ولي الان داشتم فکر مي کردم که چه تلويزيون عجيب غريبي! I wonder if u could get online with it!



........................................................................................

Monday, September 02, 2002

٭ تا حالا اينجا بودين؟ انگار همه kindred spirit های دنيا از يک نژادند!


٭ پس من هيچوقت در يک کنسرت فرهاد نخواهم بود. هميشه يکي از آرزوهام نشستن در يک سالن کوچک بوده که فرهاد نشسته باشه پشت پيانو و با سوت اهنگهايش را بخونه.


........................................................................................

Home