جودي ابوت |
|
Wednesday, July 24, 2002
........................................................................................ Sunday, July 14, 2002
٭ اخ جون شهر در دست بچه هاست! همه رفتن بيرون. برم يك قوري چاي واسه خودم دم كنم. اخي اخي كارتون سوزي يادتونه؟ كه يك دختره كوچولو بود بعد مي رفت روي ميز ناهارخوريشون يك پارچه مينداخت اونوقت اون زير مي شد خونه اش!!!
نوشته شده در ساعت 6:27 PM توسط ارادتمند
٭ گفتم با قطار رفتيم يك سر شهر؟ به خانومه تو باجه مي گيم ببخشيد چه حوري ميشه از اينجا رفت Fisher man's Wharf؟ ميگه از پله ها برين بالا بعد سوار F بشين! ما رو مي گي؟ سه ساعت ده بي سي چل كرديم دوباره مي گيم ببخشيد اونوقت F چيه؟ گفت وسيله حمل و نقل درون شهري. ما رفتيم بالا تواولين صفي كه ديديم وايساديم بعد مونده بوديم چي بپرسيم؟ بپرسيم اينجا صف F است؟ خلاصه بالاخره F رسيد! يك واگن بود كه روي زمين وسط خيابون ريل داشت. انقدر خوبه مثل لوكوموتيوه ! هر چند وقت يكبار احتياج دارم كه در برابر وزش بادي كه از روي مثلا اقيانوس بلند ميشه و بوي اب دريا ميده قرار بگيرم. احساس مي كنم كه از ناخوداگاهم مي گذره و حسابي خونه تكونيش مي كنه.
نوشته شده در ساعت 6:04 PM توسط ارادتمند
٭ ديروز هوا گرم بود. رفتم پا مو گذاشتم رو لبه وان برم بالا پنجره اش را ببندم كه كولر روشن كنيم. بعد از پنجره چي ديده باشم خوبه؟ اسمون سرمه اي , هلال ماه و يك شيرووني! اگر يك گربه خر خرو رو اون شيرونيه بهم لبخند مي زد ديگه معركه مي شد! يك گربه چاقالو مثل خپل بود؟ اون گربه تنبلوهه كه تو يك باغ گل زندگي مي كرد و صبح تا شب ميان گلها ميذاشت دنبال پروانه هاي رنگ رنگي!
نوشته شده در ساعت 5:37 PM توسط ارادتمند
٭ ديشب باز خواب يك جاي خيلي قشنگي را ديدم. يك باغ از اون نوعي كه درش به طبيعت اغشته ميشي. انگار بچه ها اب بازي كرده بودند.به زمين نگاه كردم زمين خيس بود و من پا برهنه. باز همه جا پر گلهايي بود كه مي شد بچينيشون بذاري تو گلدون. فراوون و خوشبو.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 5:30 PM توسط ارادتمند Friday, July 12, 2002 ........................................................................................ Wednesday, July 10, 2002
٭ چند روز پيش يك ميني معجزه شد. از اون نوعي كه makes you say ايتي بهتر از اين مي خواهيد؟
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:04 PM توسط ارادتمند Monday, July 08, 2002
٭ تازه اگر عكس ياد بگيرم بچسبونم دفعه بعد از توي يك فانوس دريايي مي نويسم!با يك خودنيس اعلا! در حالي كه مرغ دريايي ها هم از پنحره باز فانوس دريايي مي شه براشون دست تكون داد.
نوشته شده در ساعت 1:25 AM توسط ارادتمند
٭ اهان يك رفتار تازه در خودم مشاهده كردم! : ) اخه چند وقته كه چند تا يعني همش دو تا وبلاگ امريكايي خوب پيدا كردم يكيشون The date project يكي هم Inspite years of silence. (بعدا لينك ميدم).دوتا شون كتابخون introvert هستند. حالا ديگه پسر امريكايي ها رو مي بينم نمي ترسم لبخند بزنم. يك احتمال كوچولويي ميدم كه پررو نباشن و خجالتي و مهربون و يكعالمه اهنگ قشنگ گوش كن و فيلم خوب بين باشند. حالا اون خوابه اسطوره اي كه ديده بودم نماد اين تغيير بود. خلاصه اينكه I LUV the city .
نوشته شده در ساعت 1:12 AM توسط ارادتمند
٭ Boy is this working as good as a therapy session or what? Not that i ever had one but i feel much much better.
نوشته شده در ساعت 12:53 AM توسط ارادتمند
٭ لوكوموتيوم سوار شدم با كشتي. چندتا مرغ دريايي هم ديدم. يكعالمه تو يك خيابوني كه مثل ميدون محسني بود بوتيك ديدم و گالري. دكوراسيون ها و نقاشي هاي ناب contemporary هم ديدم و تا مي تونستم ريختم تو ناخوداگاهم. يك بستني ترش قرمزم خوردم. صبح حس كردم چقدر غلظتم اومده بالا. حالا يك فكر عجيب زده به سرم. تا چند دقيقه پيش I was this close to a nervous break down. بعد الان فكر كردم نكنه كه there is يك سوراخ فوري پلنگ صورتي in my soul؟ كه يكهو (اخي ياد كارتونهايي افتادم كه بچه هه يهو يك لامپ بالا سرش مي گفت دينگ!) خلاصه فهميدم چمه. ناخوداگاهم پنچر شده. همه چيزاي خوبي كه ريختم توش ديروز يواشكي افتاده بيرون. همه energy ووووش با جاروبرقي كشيده شده بيرون. ولي لااقل حالا مي دونم كه بايد پنچرگيري كنم.
نوشته شده در ساعت 12:49 AM توسط ارادتمند
٭ يك موجودات نازي تو كارتون سرنديپتي و كنا بودند كه بارون كه ميومد دهنششونو باز مي كردند كه اب باران قرت و قورت بريزه توشون اونوقت به زرت و پورتي همچين مي زدند زير گريه كه روي زمين اب واميستاد. Akh how much i need to cry like that.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:28 AM توسط ارادتمند Saturday, July 06, 2002
٭ تا وسايلتونو جمع مي كنين من با لوكوموتيو يك سر برم شهر. كارتون ميشا و ناتاشا بود؟يك وسيله نقليه داشتند كه مي نداختن رو ريل يك دسته الاكلنگي هم داشت كه بالا پايين مي شد راه مي رفت؟ مي خواهم بدونم اسمش چي بود! I got to figure out how to stick pictures here بعد انقدر ببرمتون جاهاي خوب خوب حال كنين. امروز به استقلال يك حلزون فكر كردم. راستي كايت هم بر دارين اون بالا ها بادگيره.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:17 AM توسط ارادتمند Friday, July 05, 2002
٭ كلاه حصيري و عينك و ذره بين و وسايل ماهيگيريتونو جمع كنيد مي خواهيم قايق را ببنديم پشت ماشين راه بيفتيم بريم بالاي يك تپه خشگل كه يك درياچه ابهاي درخشان و چند تا پروانه داره!
نوشته شده در ساعت 9:35 PM توسط ارادتمند
٭ پارسال تابستون سر كلاس Linear algebra عملا دست خدا را مي ديدم كه قوانين الهي را به صورت ميتريكس هاي جور واحور نوشته. حس عجيب و لذت بخشي بود. مثل حسي كه وقتي به جدول تناوبي نگاه مي كنم بهم دست مي ده. اينكه ذوق مي كنم وقتي به ستاره هاي بالا سرم نگاه مي كنم گم نمي شم كه واي پشت ماه چه شكليه؟ حس خوبيه خلاصه. حالا هم فكر مي كنم كه همه چيز خيلي اسونه. همه چي بصورت معادله نوشته شده. حالا وقتي با فكر كردن يكي از اين معادله ها را حل مي كنيم مي شه اون چيزي كه بهش مي گيم حكمت. خلاصه هر كاري مي كنيد محض رضاي خدا تو اين تابستوني قهوه تونو بريزيد تو يك ليوان پر از يخ خرد شده! انقدر خنك و مفرح مي شه كه نگو!
نوشته شده در ساعت 9:31 PM توسط ارادتمند
٭ عملي كه باعث ايجاد سد در جريان سيال ناخوداگاه مي شه انجام نديد و مي بينيد كه اين جريان سيال will sweep u off your feet! و هر لحظه از روز رويايي را خواهيد يافت يا كه روياهايي را. امتحانش مجانيه به خدا.
نوشته شده در ساعت 9:16 PM توسط ارادتمند
٭ كتاب وضعيت اخر مال تامس هريس را خوانديد؟ به عنوان يك جامعه ما اكثريت شخصيتمون والدش خيلي بيشتر از بالغ يا كودكه. تنها راه صنعتي شدن و پيشرفت جامعه گوش دادن به كودك درون و تصميم گرفتن با بخش بالغ روانه. و الا هممون مجبور مي شيم كه هر ثانيه از روز مچ خودمنو بگيريم كه چي؟كه we are becomming our parents! عمق فاجعه را درك مي كنيد؟ ما حتي صنعت اسباب بازي سازي علمي نداريم. ما بخش بالغ و كودك وجود را دودستي تقديم والد مي كنيم. WRONG!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 9:12 PM توسط ارادتمند Thursday, July 04, 2002
٭ ما خونه مون ( خانه مان) از مدرسه خيلي دوره. بعد شبها توي راه برگشت شبهايي كه ماه انقدر صورتي و گنده است كه من مي ترسم تندي اگه به داداشم بگم نگاه كنه مي ترسه و حواسش پرت ميشه, مي زنه به كلمون. اونوقت غم و غصه مونو ميذاريم كنار. اونوقت اگه سوسك طلايي بشه و راديو يك اهنگ راك الترنتيو خشگل پخش كنه ديگه واقعا خل مي شم. مثلا يكهو مي پرسم چرا كشتي ها به اون بزرگي بادبان داشته باشند ولي ماشينها نه؟ كه من بتونم انگشتمو از يك پنجره كوچولو روي سقف ماشين بيارم بيرون , حهت باد را تشخيص بدم و داد بزنم بادبانها را بكشيد؟ اونوقت اگه تو مودش باشم بحث مي كنم كه جاده ها و ماشينها 50 سال ديگه چه شكلي ميشن؟ اونوقت امروز بعد از ديدن Minority's Report با كمال خوشحالي تونستم بگم كه ديدي فرضيه ماشين من درست بود؟ And boy did it feel good!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 5:13 PM توسط ارادتمند Wednesday, July 03, 2002
٭ سوسك طلايي!سوسك طلايي!!!!!!! همين الان اومدم يك وبلاگ انگليسي بخونم راجع به چي نوشته باشه خوبه؟ Seeking our flow! اخيش اين لحظات به زندگي ادم معني ميده!انگار كه مي گه تو هم بازي!
نوشته شده در ساعت 2:50 AM توسط ارادتمند
٭ ديروز جلوي كلاس اعلام شد كه Her favorite movie is Fight Club! ولي كلا فيلمهاي خشگل دخترونه با ديالوگهاي witty و اهنگهاي فرانك سيناترايي و لوكيشنهاي رستوران ايتاليايي هم قشنگن. يكبار يك ليستشونو مي نويسم. قرار گذاشتم هر وقت مستقل شدم يك ارشيو داشته باشم. ارشيوم فعلا خياليه ولي همينشم كلي بهم روحيه ميده. الان فضاي خونه يك جوريه و از اونجايي كه تو وبلاگم فقط از كلمات خوب استفاده مي خواهم بكنم نمي گم چه جور ولي سرازير شدن مقدار متنابهي پول به حساب جاري حالمونو خوب مي كنه. در اين راستا اينجانب قول شرف ميدم كه فردا صبح ساعت 8 بيدار شم و برم يك temp agency فرم پر كنم. يكبار كلي راجع به سرعت تايپم و كارهايي كه بلد بودم چاخان پاخان كردم و بيشتر check box ها را علامت زدم كه يعني اره مي دونم! Little did i know that five minutes later they will be asking me to go to the computer room so their testing programs could test my skills! ولي از رو نرفتم! فردا هم از رو نمي رم! حالا برم بخوابم و در روح جهان غوطه بخورم باشد كه فردا كاري عالي با شيوه اي عالي و با حقوقي عالي پيدا كند مرا. اونوقت با خيال راحت ميام و راجع به ضمير ناخوداگاه كشفياتم را مي نويسم. راجع به لحظات همزماني كه اسمشونو گذاشتم لحظات سوسك طلايي هم مي نويسم. هم مي نويسم كه افسانه شخصي يك دفترچه خاطرات براورده بشه هم مي نويسم كه به گيا ه شخصيتم اب بدم هم مي نويسم كه كمك كنم به flow اين سمفوني جهاني. با غوطه خوردن در ناخوداگاه جمعي متبلور مي شم الماس بوجود امده را به خدا تقديم بايد كرد و باز متبلور بايد شد. نوشتن يكي از شفافترين بلورهاي تبلور است.
نوشته شده در ساعت 2:39 AM توسط ارادتمند
٭ جديدترين برداشتم از خودم:
........................................................................................I am an intorvert from the outside, and an extrovert from the inside باشد كه تعادل برقرار شود. نوشته شده در ساعت 1:58 AM توسط ارادتمند Tuesday, July 02, 2002
٭ عجب خوابي ديدم! پر از نماد. راستي من خوابهامو به روش يونگ تعبير مي كنم. gotta go بقيه اش بعدا كه يادم نره.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 2:51 PM توسط ارادتمند Monday, July 01, 2002
٭ كشف جديد:
1. خانم سيندرلا هر چي بودن اين واضحه كه افسردگي نداشتن. How else would you explain that cheerful getting out of the bed ritual in the morning? 2. خانم سيندرلا افسردگي نداشتن چون شاغل بودن. well it wasn't a well paying job but room and board كه ميگرفته! 3. هر كاري مي كنيد DON"T YOU EVER MOVE TO THE SUBURB! 4. همه اش به خودم مي گم ياد حاجي واشنگتن بيفت! اين مرد چي كشيده! اخرش مالاخوليايي شد؟ من نشم؟ 5. اين حور نمي شه هي نوك پاتو بزني تو اب هي بگي سرده نمي خوام. بايد تكليف خودم را روشن كنم. I am gonna take a deep breath, hold my nose and dive into the culture. نوشته شده در ساعت 6:08 PM توسط ارادتمند
٭ يكم استخر,حوله, كرم افتاب با نوشابه خنك يخ يخ !and you are good to go
........................................................................................Beats depression like a charm! نوشته شده در ساعت 5:39 PM توسط ارادتمند
|